ربع قرن در خانهای به قــدمت هفت هزار خاطره

ایران ورزشی - ایران ورزشی 30 اردیبهشت 1375 قدم به دنیای مطبوعات گذاشت و جلد اولین شماره با تیتر «امیدواری در سیمای ملیپوشان» به اردوی تیم ملی برای مقدماتی جام جهانی 1998 اختصاص داشت. در عکس تمرین تیم ملی، خداداد عزیزی، میناوند، مهدویکیا، فرهاد مجیدی، محسن گروسی، حلالی و سعداوی دیده میشوند.
تیم امید ایران به شرطی بخت صعود به المپیک 2004 آتن را داشت که چین کره جنوبی را
می برد اما برعکس شد و کره بازی را برد تا بازی آخر ایران- کره تشریفاتی شود. آن تیم متشکل از رحمتی، طالب لو، نصرتی، کاملی مفرد، کعبی، خسرو حیدری، نویدکیا، نکونام، علوی، برهانی، اکبرپور و... که همگی عضو بزرگسالان بودند، با مایلی کهن نتایج ضعیفی گرفت تا در چند مسابقه آخر، تیم را به فرکی بسپارند ولی درنهایت پایان سیاهی داشت.
تیم پرسپولیس در تابستان سال 1381 بود که به اردوی آلمان رفته بود؛ یک خبر در اردو آشوب به پا کرد. از تهران خبر رسید که لاله سحرخیزان همسر ناصر محمدخانی(دستیار آن زمان پروین) در منزلش به قتل رسیده است. در آذر ماه همان سال شخصی به نام شهلا جاهد به اتهام قتل دستگیر شد. این جلد گزارشی از دادگاه این پرونده است که در تاریخ 18 خرداد 82 روی جلد ایران ورزشی رفت.
جامملتهای آسیای 2004 چین؛ رضایی و بداوی با هم درگیر شدند. ایران در نیمه نخست دو گل از عمان خورد و در آستانه حذف و شکست بود. اما در نیمه دوم ورق برگشت و روی درخشش کریمی و نصرتی گلهای خورده جبران شد. دو روز بعد از آن مسابقه ما تیتر زدیم: «باهم نجنگید، باهم بجنگید!»اشاره این تیتر به اتحاد و کنار گذاشتن اختلاف در تیم ملی بود.
تیم ملی ایران در مرحله اول مقدماتی جام جهانی در تهران به اردن باخت تا بازی برگشت برای برانکو و تیمش کلیدی و حساس شود. روز بازی برگشت ایران و اردن در امان، روزنامه ایران ورزشی این تیتر را برای جلدش انتخاب کرد: «ایران باید ببرد... یا الان یا هیچوقت.»
تیم ملی با دو گل دایی و نیکبخت اردن را برد و به مرحله دوم مقدماتی جام جهانی در آسیا صعود کرد.
بازی ایران - لائوس در مقدماتی جام جهانی 2006 فرصتی برای علی دایی، مهاجم و کاپیتان وقت تیم ملی بود که صدمین گل ملیاش را بزند و به این مناسبت تیتر «حمله 10 به 100» را انتخاب کردیم. این تیتر انتخاب هیوا یوسفی بود و در جشنواره مطبوعات برنده عنوان تیتر برتر شد.
۱۳سال آزاد و حرفهای در خانه
سعید زاهدیان/ امروز به شماره ۷هزار رسیدیم. من از اواخر سال ۸۵ به این خانه آمدم و تقریباً ۱۳سال متوالی در تحریریه ایران ورزشی کار کردم. از سال ۹۲ هم به مدت ۶سال مسئولیت سردبیری این نشریه را به عهده داشتم. نکته جالب اینجاست که شاید بیش از ۳هزار جلد ایران ورزشی را من بستم و تقریباً در ۱۳سال حضورم-از ۸۵تا ۹۸- در جریان اتفاقات این روزنامه هستم.
اما جالبتر اینجاست که در این ۳هزار شماره، اگر دروغ نگویم شاید به اندازه انگشتان یکدست از بیرون به ما مطلبی توصیه شده که در قیاس با عدد 3هزار اصلاً قابل توجه نیست.
اما از نگاه مخاطب بیرونی-حتی همکاران رسانهای- در بسیاری موارد بعد از دیدن مطالب و جلدهای ما تصور میکردند که مثلاً فلان مطلب انتقادی از سوی دولت به ما توصیه شده درحالی که ابداً چنین چیزی نبود و همواره مطالب روزنامه نتیجه تفکر و تصمیماتی بود که بچههای تحریریه میگرفتند که ویترین آنها روی جلد قابل مشاهده بود.
ایرانورزشی با اینکه رسانه ورزشی دولت است اما خیلی یادم نیست که از بیرون توصیه و سفارشی برای نوشتههای ما باشد.
حتی در مقاطعی تا حدی آزادی وجود داشت که از وزیر ورزش هم انتقاد میکردیم؛ چون تحلیل ما این بود که فلان تصمیم اشتباه وزارتخانه به ضرر ورزش است و منع و محدودیتی وجود نداشت و تقریباً خبرنگاران برای نوشتن درباره ورزش و نقد استقلال و پرسپولیس همواره آزادی فکر و اندیشه داشتند و چیزی با عنوان سانسور خیلی برای ما اتفاق نیفتاد. اگر روی موضوعی مانور دادیم یا به مسألهای نپرداختیم، همواره تصمیم مجموعه و تحریریه بود.
آنهایی که در میان ما نیستند
خندههای ماندگار مردان سختکوش
وصال روحانی/
بهجای اینکه از خودم بنویسم، بهتر است به اختصار از برخی زحمتکشانی یاد کنم که در مقاطعی از عمر 25 ساله «ایران ورزشی» در خدمت این روزنامه بودند و اینک دیگر در قید حیات نیستند.
* پرویز زاهدی، معلم مدرسهای که علاقهمند به ورزشینویسی بود و کارش را در کیهان ورزشی شروع کرد و سپس به مجله رقیب (دنیای ورزش) پیوست، از اواخر دهه 1370 به «ایران ورزشی» آمد و پس از یک سال و نیم احراز پست دبیری فوتبال در این نشریه به نشریه مادر یعنی روزنامه ایران پیوست و به مدت 9 سال دبیر سرویس ورزشی این روزنامه هم بود. رشته تخصصی او فوتبال بود، اما پینگپنگ را هم میشناخت و در والیبال هم قلم میزد. دو سال پیش در چنین روزهایی زاهدی که لفظ «استاد» برازنده او بوده و هست در یک خانه سالمندان در تهران در 85 سالگی بدرود حیات گفت.
* حسین حیدری، فوتبالنویس جوانی که همواره روحیه بشاشی داشت و در دهه 1380 در یک رابطه کاری موفق مصاحبههایی به روز و خواندنی با بعضی نامداران این ورزش داشت، اسیر بیماری غدار سرطان شد و با رفتنش از این دنیا غمی ماندنی را برای کارکنان ایران ورزشی برجای گذاشت. هنوز خندههای او در عین دردهای بزرگ فیزیکیاش ورد زبان خبرنگاران روزنامه است.
* آرش رستمنمدی که از نمادهای بزرگ آماربرداری و تهیه بیلانهای دقیق ورزشی بود و برایتان میگفت که در دقیقه 68 دربی مثلاً چهل و دوم تهران چه روی داده و در دقیقه 35 شهرآورد پنجاه و ششم پایتخت چه کسی توی گوشی چه کسی زده، دیگر از دست رفته روزنامه ما است.
* ایرج باباحاجی فوتبالنویس همیشه شوخ و خوشروحیهای که البته گرایشاش به رنگ آبی بود، با فوت خود دلهای بسیاری را خراشید.
* حسین جوادی و میلاد اسلامی در اواسط همین دهه و در یکی از نوروزهای پنج سال اخیر در یک واقعه سقوط هواپیما در پهنه اروپا جان باختند. این دو فوتبالنویس جوان برای تهیه گزارشی پرشور از الکلاسیکو و البته دو دیدار تدارکاتی تیم ملی ایران در اروپا به این قاره رفته بودند اما انگار مرگ در کمینشان بود. این دو خبرنگار جوان یکی دو سالی با ایران ورزشی همکاری داشتند و البته در سایر نشریات هم قلم میزدند.
* منوچهر لطیف و حسین حصاری دو کشتینویس پیشکشوست و اساتید فنی هرگز این فرصت را نیافتند که بهطور تمام وقت در خدمت ایران ورزشی باشند و جزو کادر روزانه و ثابت این روزنامه تلقی شوند اما هر یک مدتی برای افزایش اعتبار آن شدند. حصاری پس از سالها اقامت در امریکا سرانجام در همین کشور بر اثر سرطان جان باخت و لطیف نیز با آن چهره مردانه تسلیم طبیعت و جبر زمان شد.
دعای منفی من به عادل فردوسی پور!
علی رضایی- همه بازیهای جام جهانی 2018روسیه را به یاد دارید که اجرای برنامه تلویزیونی جام جهانی هم با عادل فردوسیپور بود. به خاطر دارید که شبکه 3 براساس قرعهکشی، به پیشبینیهای دقیق بازیها جایزه اهدا میکرد. من هم با دو خط تلفن همراه با کدهای 0918 و 0912 در محل کار به شبکه 3 پیام میفرستادم. حوصله نصب اپلیکیشن را نداشتم اما از طریق اساماس در اکثر پیشبینیها حضور فعال داشتم. از همان زمان در تصور ذهنیام مانده است که در محل کار یک پیشبینی عجیب و غریب کردم. فرض مثال بازی گوام با برزیل را به سود گوام پیشبینی کردم و نتیجه بازی هم درست براساس پیشبینی من از آب در آمد. عادل و مجریان همکارش از شبکه 3 اعلام کردند که هیچ کاربری چنین نتیجهای را پیشبینی نکرده است و پیامی هم ارسال نشده است. جالب اینجا است که با وجود این باز منتظر ماندم که از شبکه سه با من تماس بگیرند! اما بازیهای جام جهانی به پایان رسید و خبری هم مبنی بر جواب پیشبینی من از سوی این شبکه به من ارجاع نشد. میخواستم بگویم عادل برو از صفحه روزگار محو شو! ولی دلم نیامد بهخاطر یک جایزه، با نفرین من شخصیت برجسته ورزشی نابود شود؛ پس گفتم عادل برو از صفحه تلویزیون محو شو. بعد از چند مدت تصویر عادل فردوسیپور در شبکه سه پخش نشد! خندهام گرفت! و به خیالی که در وجودم داشتم عادل به سبب نفرین من به چنین سرنوشتی گرفتار شد!
20 سال پیش؛ از همین جا شروع شد
مرتضی رضایی/ شهریور 20 سال پیش؛ ایران ورزشی. یک جمع صمیمی و فوقالعاده حرفهای. اسامی را ببینید؛ شاهین رحمانی، سیامک رحمانی، محمد شهرابی، هیوا یوسفی، رضا خسروی، پژمان راهبر، وصال روحانی و خیلیهای دیگر.هر کدام سردبیری بودند برای خودشان. با این حال بیشتر از همه مدیون شاهین رحمانی هستم. صبوری کرد، نوشتن را یادم داد، ایرادها را گرفت و بیشتر از آنکه باید در حقم برادری کرد. 20 سال پیش بود و این اتفاق یک خانواده بزرگ را شکل داد. خانوادهای که هنوز هم بچههای آن اینجا فعالیت میکنند. افتخار بزرگی است نوشتن برای رسانهای که کار حرفهای خودت را از آنجا شروع کرده باشی. حس خوبی دارد. اگر بنا به خاطره نوشتن باشد که تمام آن 5،4 سال حضور در ایران ورزشی خاطره است، دقیقه به دقیقه و ثانیه به ثانیهاش. خاطرات خوب و بد. مثل تلخترین آنها؛ از دست دادن حسین جوادی، میلاد حجت الاسلامی، حسین حیدری، آرش رستم نمدی و خیلیهای دیگر که حالا نه در ایران ورزشی که در دنیا هم نیستند و روحشان شاد. 20 سال پیش از همین جا شروع شد، از همین روزنامه و از همین خانه.
من و ما کم شدهایم
بهناز میرمطهریان/ وقتی پسر شش سالهام در میان بهت و حیرت من و پدرش که هر دو روزنامهنگاریم، اخبار را یک مشت دروغ میداند، در حالی که همیشه دیده من برای کارم چه کوششی میکنم، یعنی زور جامعهای که دیگر به خبر و روزنامه و روزنامهنگار اعتمادی ندارد، به زور من که 15 سال با شرافت کار کردهام چربیده.
پس تعجبی نیست اگر وقتی برای مصاحبهای با کسی تماس میگیرم با من رفتار حقارتباری کند.
این یادداشت را در حالی مینویسم که در برابر بزرگانی که در ایران ورزشی قلم زدهاند و امروز نه در این روزنامه که در این حرفه نیستند، حرفی برای گفتن ندارم.
در جایگاه کسی که در هفت هزار شماره قبلی ایران ورزشی نمیتوانم سهم کوچکی برای خود تعریف کنم، اجازه اظهارنظر هم نمیبینم. من اما برای مرگ نویسنده مینویسم. برای کسانی که در این روزنامه بیشمار یادداشت و گزارش و مصاحبه در دفاع از حقوق میلیاردی بازیکنان مینویسند در حالی که در پایان برج 5 میلیون حقوق میگیرند که شاید تا دهم برج بعدی هم کفاف زندگیشان را ندهد و در نهایت با کار در اسنپ و شغلهای جانبی دیگر، خودشان را به زور تا ابتدای برج بعدی میکشانند. انواع تهمتها و حقارتها را تحمل میکنند و نمیدانند چرا هنوز در این حرفه ماندهاند.
در حرفهای که حالا دیگر با رشد صفحات مجازی و به اصطلاح هوادار-خبرنگارها، کسی حوصله خواندن مطلب روزنامهنگار را ندارد. جایی که ویدیوهای رفت و آمد بازیکنان به تمرینها، بالاترین ویو را در اینستاگرام میگیرد، هیچکس روزنامه دستش نمیگیرد تا ببیند مشکل این ورزش کجاست.
گاهی فکر میکنیم شاید دیگر اهمیتی هم ندارد. برای کسی که لنگ نان شب است، چه اهمیتی دارد فوتبال چگونه به لجنزار تبدیل شده؟ زنان چرا به ورزشگاه نمیروند؟ یا استقلال و پرسپولیس چرا از آسیا حذف میشوند؟
برای خانوادهای که لنگ هزینههای روزمره است، ورشکستگی باشگاهها و نظام مالی فاسد حاکم بر فوتبال چه اهمیتی دارد؟ کمکم حتی برد تیمها هم دیگر آن صفای سابق را ندارد. بهتر است خودمان را گول نزنیم که فوتبال باعث نشاط اجتماعی میشود، که این وضعیت فوتبال بیشتر اعصاب خردکن شده تا مفرح ذات.
هر روز یک نفر از ما کم میشود. یک نفر به این نتیجه میرسد که عطای این حرفه را به لقایش ببخشد که نه شأنی برایش قائلند و نه پولی دستش را میگیرد و در نهایت هم که عشق، برای هیچکس نان و آب نشده. آن هم عشقی که رسوای زمانهات کند و هر روز تو را به حقارت نزدیکتر.
از ویراستاری و صفحهآرایی تا سرویس عکس
نیمی از خانواده ایران ورزشی که دیده نمیشوند
تحریریه/ ایران ورزشی فقط تحریریهاش نیست؛ این مجموعه بخشهای مهم دیگری دارد که هیچگاه دیده نمیشوند و مخاطب آنها را نمیبیند یا به اندازه تحریریه با آنها ارتباط نمیگیرد اما بدون آنها روزنامهای (صحیح و تمیز) منتشر نمیشود. از ویراستاری شروع کنیم؛ همکاران خوبی که سالهاست زحمت ویراستاری مطالب را میکشند و طبیعتاً از سطح سواد و مطالعه خوبی برخوردارند. مسعود قراگزلو، علیرضا عبدالوند، سیده زهرا آرامی، معصومه مهدوی روشن و مهرداد افشار در 10 سال اخیر کنار ما بودند و همچنان بخشی از خانواده ایران ورزشی هستند.در واحد صفحهآرایی، فرشید بهاری، محسن ذاکری، علی عباسی و حامد حسینی تلاش میکنند تا مطالب روزنامه با گرافیکی جذاب، ورزشی و مخاطبپسند در صفحهها قرار گیرد و به مخاطبان عرضه شود.بخش مهمی از روزنامه، سرویس عکس روزنامه ایران است که عکسهایی که در روزنامه میبینید، محصول زحمات یک گروه حرفهای و کاربلد است. استاد علی کاوه مدتی است که فعالیت خود را با روزنامه قطع کرده اما همیشه آماده کمک بوده و هست. در حال حاضر رضا معطریان، نعیم احمدی، ابوالفضل نسایی، علی محمدی، سجاد صفری و علیرضا سوت اکبر در رویدادهای ورزشی شرکت دارند و عکس ایران ورزشی را تأمین میکند.فرشته معتمدی و ابراهیم رضایی در بخش آرشیو و ادیت عکس، تصاویر مورد نیاز صفحهها را در اختیار بخش صفحهآرایی قرار میدهند. از نام سمیه مهدیپور هم نگذریم که در نقش روابط عمومی کارش را بدرستی انجام میدهد. خانم نسرین کاظمی هم مدتی در بخش حروفچینی مطالبی را که توسط تعدادی از نویسندگان روی کاغذ نوشته میشد، تایپ میکرد و چندی هم در بخش صفحهآرایی ایران ورزشی فعالیت داشت.همه این بخشها تلاش میکنند تا روزنامه آماده ارسال به لیتوگرافی و چاپخانه شود اما در طول این همه سال، شاید مخاطبان روزنامه اسم آنها را به ندرت شنیده باشند؛ مگر در ویژهنامههایی که به مناسبتهای مختلف منتشر میشود اما همه آنهایی که در بالا نام بردیم، بخش مهمی از خانواده ایران ورزشی هستند که شاید به اندازه کافی قدر آنها دانسته نشده و به آنها توجه نشده است؛ امیدواریم در سال جدید و از شماره 7 هزار به بعد، به تمام بخشهای مؤثر و فعال روزنامه توجه بیشتر و اهمیتی که در شأن آنها است داده شود.
مصایب کار در روزنامه
نزدیک به دولت!
رسول مجیدی/ کار در روزنامه ایرانورزشی دردسرهای خاص خودش را دارد. روزنامه متعلق به دولت است و همین خیلیها را به اشتباه میاندازد که هرچیزی در آن چاپ یا تیتر یک میشود، حتماً منویات دولت و شخص وزیر ورزش است. بارها شده که روزنامه ایرانورزشی مطلبی انتقادی علیه یک مدیر ورزشی منتشر کرده و بازتابش این بوده که لابد قرار است این مدیر برداشته شود و وزیر ورزش دیگر نظر مساعدی نسبت به شخص مزبور ندارد. اما واقعیت این است که دستکم در این سالهایی که من در روزنامه ایرانورزشی بودم، هیچوقت صفحه یک یا دیگر صفحات ما نیازی به تأیید مقامی از دولت نداشته. البته مثل هر روزنامه دیگری ممکن است مطالبی به سفارش صاحب امتیاز در صفحات ما جا خوش کرده باشد اما تعدادش آنقدر کم بوده که بعید میدانم دو رقمی شود. با این همه خود من هم تا قبل از اینکه به ایرانورزشی بیایم چنین دیدی داشتم. حالا نه به آن شوری که همه جلدها قرار است تأییدیه دولتی داشته باشد، اما وقتی مثلاً روزنامه چند گزارش علیه یک مربی یا مدیر چاپ میشد، با خودم میگفتم بینگو! لابد وزارت ورزش با او چپ شده. در این چند سال خب البته با حقیقت ماجرا آشنا شدم اما هرچقدر برای اطرافیان روزنامهنگارم توضیح میدهم بازهم آنها خیال میکنند که نه، داستان چیز دیگری است. چند باری شد که در همین چند سال خودم مطلبی نوشتم و فردایش دیدهام در سایتهای رسمی یا توئیتر و اینستاگرام نوشتهاند روزنامه نزدیک به دولت فلان چیز را نوشته. جوری القا میشود که گویی دولت محترم در جلسه هیأت وزیرانش در مورد آن یادداشت یا گزارش ورزشی تصمیم گرفته. خلاصه امیدوارم از این به بعد دستکم خوانندگان این خاطره بیمزه اگر روزنامه را خواندند، بدانند و آگاه باشند که ما مستقلتر از آن هستیم که فکرش را میکنید. حداقل سعیمان که در تمام سالها همین بوده.
مهمترین نیمه دوم تاریخ دربی فدای یک جایزه
محمد قراگزلو/ از این 7 هزار شماره کلی خاطره خوب دارم اما بیشتر از این خوشحالم که طی 19 سال حضورم در این روزنامه کلی دوست خوب پیدا کردم و با بسیاری از برجستهترین نویسندههای ورزشی همکاری داشتم. در این 7 هزار شماره روزهای تلخ زیاد داشتیم، همانطور که شیرینیهایش هم کم نبود. از دست دادن دوست و همکار عزیزم حسین حیدری حتماً یکی از تلخترینهایش بود و شیرینیهایش هم به خاطرات جمعیمان از روزهای خوب که غالباً مربوط به برد تیم ملی در بازیهای بزرگ بود یا با پیروزی تیم مورد علاقهام رقم خورده، محدود میشود. اما اگر بحث خاطرهنگاری باشد یک خاطره جذاب دارم. شاید باور کردنی نباشد اما من به عنوان خبرنگار حوزه پرسپولیس یکی از مهمترین بردهای این تیم در تاریخ دربیها را ندیدهام یا مشخصاً اینکه مهمترین نیمه دوم تاریخ دربیها را تماشا نکردهام.
اواخر بهمنماه سال 90 در اولین و آخرین پنجشنبهای که به محل کارمان آمدیم، رئیسجمهور وقت بازدیدی از مؤسسه داشت و من که به عنوان خبرنگار برتر روزنامه به مراسم معرفی شده بودم بعد از پایان نیمه نخست دربی جمع دوستان را ترک کردم و داخل سالن آمفی تئاتر مؤسسه شده و در مراسم شرکت کردم.وقتی به مراسم میرفتم پرسپولیس دو بر صفر عقب بود اما در پایان مراسم وقتی جایزه و لوح تقدیرم را در دست داشتم سردبیر وقت مصطفی شوقی خبر داد پرسپولیس با هتتریک ایمون زاید برنده شده و یک کامبک تاریخی شکل گرفته است. هنوز هم فیلم کامل آن نیمه دوم تاریخ را ندیدهام اما آن برد طور دیگری در ذهنم نقش بسته و همیشه تاریخ با جزئیات مراسم آن روز در ذهنم باقی خواهد ماند.
تیتر «کودتای سبز» به ماجرای برکناری مجید جلالی و آمدن مصطفی دنیزلی اشاره دارد. در این گزارش نوشته شده که تعدادی از ستاره های آن سال پاس به سرکردگی خداداد عزیزی عامل اصلی برکناری جلالی بودند. پس از قهرمانی پاس در لیگ سوم، مجید جلالی در ابتدا نتایج خوبی نگرفت تا آجورلو هدایت تیمش را به یک مربی بزرگ بسپارد. اگرچه پاس هم در لیگ قهرمانان آسیا مقابل العین شکست دراماتیکی خورد تا باشگاه به هدفش نرسد
کلاه سرخپوستی در میدان سرخ
حمیدرضا عرب/ کشور فراخ روسیه با آن خیابانهای گل و گشاد؛ باور کنید گاهی جای سوزن انداختن هم نبود. بخصوص عصرها که انگار آسمان گرگ و میش شده شهرهای تزارها که معلوم نبود روز است یا شب، نشاط بیشتری برای خیابانگردی به وجود میآورد. تابستان خنک و گاهی هم سرد روسیه در سال 2018(1397خورشیدی) تبدیل به همایش عظیم فرهنگی- ورزشی میان ملتها شده بود؛ انبوه خلق. فوتبال در خدمت سنتها!
کلمبیاییها با آن لیدر معروفشان که یکسره لباس زرد پوشیده بود، جلب توجه میکردند و حتی بعد از حذف از مرحله گروهی انرژیشان فروکش نمیکرد. اکتیوترین تماشاگران جام جهانی همینها بودند. خواب نداشتند.
مکزیکیها با آن کلاههای سرخپوستی وسط میدان سرخ جولان میدادند و فارغ از نتایجی که تیمشان به دست میآورد اعلان وجود میکردند. انگار فقط آمده بودند بگویند مکزیکیها این شکلیاند. حتی تا فینال جام جهانی هم در مسکو پرسه میزدند!
اسبها را وسط این همه هیاهو در ذهن تجسم کنید که یک سرباز اتو کشیده مشکی پوش تزاری رویش نشسته (با آن چکمههای واکس خورده) و با چشمهای براق به این طرف و آن طرف نگاه میکند و همه جا را زیر نظر دارد.
میزبان نیز نهایت هماهنگی و سازماندهی خود در همه بخشهای مربوط به برگزاری چنین تورنمنت بزرگی را به رخ میکشد: ما اینیم! برای آنها هدف از برگزاری جام جهانی تنها میزبانی از یک رقابت ورزشی نیست. اهداف بسیاری پشت این همه ریخت و پاش ترسیم شده است.
برزیلیها، مراکشیها، شرقیها، اروپاییها و تماشاگران هر تیمی که جواز صعود به جام جهانی را به دست آورده بود، برای معرفی خود از دیگری سبقت میگرفت. حتی عراقیها را هم که نمایندهای در جام جهانی نداشتند وسط خیابانهای روسیه میدیدی که درباره فلسفه فوتبال حرف میزدند. عجیب نیست؟!
کنار این همه هیاهو پسر قدبلندی لباس بختیاری پوشیده، دستهایش را مانند خانهای خطهاش به کمرش زده و آرام قدم میزند. اینجا جشنواره فرهنگ و سنت مردمان جهان است، یا جام جهانی فوتبال؟! چهارمحال کجا، میدان سرخ کجا؟!
حتی اروپاییها که خود را تافته جدا بافته میدانند هم نمیتوانند ذاتشان (خیلی مغرورند، بخصوص آلمانیها) را پنهان کنند. وسط واگنهای متروی مسکو کری میخوانند، فریاد میزنند و پرچم کشورهایشان را جلوی چشمانت میگیرند.
جام جهانی مجالی طلایی است تا رفتارهای مردمان جهان را در میان برگزاری عظیمترین آوردگاه فوتبالی پالایش کنی. با چهرههایشان آشنا شوی، گاهی با آنها همکلام شوی و تبادل اطلاعات کنی.
خبر یأسآوری بود که بعد از اوجگیری ویروس کرونا میگفتند شاید جام جهانی2022 فوتبال در قطر بدون تماشاگر باشد. تصور کنید کشور بیابانی و فاقد جذابیت قطر را که در حال برگزاری جام جهانی است. سکوهای خالی، بیهیچ تحرک و جذابیتی. حتی اگر تمام اسپانسرهای دنیا کنار هم جمع شوند، بهترین تصویربرداران با آخرین تکنولوژی به قطر اعزام شوند، باز هم جای خالی تماشاگران پر شدنی نیست.
خوشحال باشیم که این جام جهانی(2022قطر) نیز با حضور تماشاگران برگزار میشود و باز هم میتوانیم فوتبال را با صاحبان واقعیاش مشاهده کنیم. آبان ماه سال 1401 دوباره فوتبال با تماشاگران در قطر داغ میشود. برایش لحظهشماری میکنم...
گرافیک ورزش
حامدحسینی/ سالها کار در روزنامه ایران ورزشی، سالها خاطرات را برایم به همراه داشت. آشنایی با دوستانی که تخصصشان فوتبال و رسانه بود. روزهایی سرشار از طرحهای گرافیکی تیترهای جنجالی و اتفاقاتی که هرگز نمیتوان آن را به دست فراموشی سپرد. ما در صفحات مختلف تاریخ مطبوعات جایی برای خود باز کردیم. هر روز با طراحی صفحاتی که بخشی از اتفاقات فوتبال و ورزش کشور را رقم میزد. از رسیدن به موفقیتهایی چون کسب سهمیه جام جهانی یا المپیک تا چیدن عکسهایی غمبار و تیترهای خاکستری از اتفاقات تلخ. همه اینها، آلبومی از خاطرات است که جوانی من و دوستانم در روزنامه ایران ورزشی را تشکیل میدهد. آلبومی که هر وقت به آن نگاه میکنم، روزهایی را به یاد میآورم که شاید در شغل دیگری، پیدا نمیشد.
پول توجیبی که خیرش را ندیدم
رضا عباسپور/ گم کردن پول، آن هم در غربت، برای هر آدمی قطعاً بدترین خاطرهای است که تا ابد در ذهن و خاطرش حک میشود. حالا اگر این اتفاق تلخ در خارج از ایران گریبانگیر ما شود، دردش چندبرابر است و غیر قابل تصور. شرایطی تلخ که سال 2014 زمانی که برای پوشش خبری رقابتهای جهانی وزنهبرداری، به آلماتی قزاقستان اعزام شده بودم، در همان بدو ورود در فرودگاه آلماتی گریبانم را گرفت. ولی زودتر از چیزی که فکرش را میکردم، همراهی و حمایت باورنکردنی یکی، دو رفیق نازنین شرایط را برایم به بهترین شکل ممکن تغییر داد.
سال 2014 از ایران ورزشی مأمور شدم برای پوشش خبری رقابتهای وزنهبرداری قهرمانی جهان در شهر آلماتی قزاقستان، رقابتی که بعد از دو سال محرومیت و خانهنشینی ستارههای عنواندار آن دوره مثل کیانوش رستمی، بهداد سلیمی و...، افتخار این را داشتم که همراه آنها عازم آلماتی قزاقستان میزبان این رقابت جهانی شوم. بماند که بهدلیل یخزدگی باند فرودگاه شهر آلماتی (چون مسابقات جهانی در فصل زمستان در قزاقستان برگزار میشد) تقریباً پروازمان به سمت قزاقها، چیزی حدود 9 ساعت با تأخیر انجام شد و با کولهباری از خستگی رسیدیم آلماتی. اما ماجرا از جایی بیشتر برای من زجرآورتر شد که در فرودگاه بینالمللی آلماتی جیبم را زدند و تنخواه و پول توجیبی (حدود 400 دلار) که بابت این مأموریت برون مرزی دریافت کرده بودم، در غربت از دستم رفت. حالا ببینید در آن شرایط که از استرس بیپولی در کشور غریب، جانم به لبم رسیده بود و پولی هم در بساط برای رزرو هتل، آی دی کارت مسابقات و حق ورودی مسابقات، تغذیه و... نداشتم، چه برسرم گذشت! فقط آنجا خدا را شکرکردم که همراه با بچههای تیم ملی وزنهبرداری و رفیق قدیمیام «بابک پورعالی» که آن موقع مدیر روابط عمومی فدراسیون بود، همسفر و هممسیر بودیم. چون اگر خودم تنها بودم، با جیب خالی، خدا میدانست چطور باید خودم را به هتل محل استقرار تیمها در شهرآلماتی میرساندم؟! بعد از اینکه ای دی کارت گرفتیم، رفتیم هتل محل اقامت تیم ملی و آنجا مرادی یک اتاق خوب درست روبهروی اتاق «حسین رضازاده» که آن موقع رئیس فدراسیون بود، برایم رزرو کرد. خلاصه اگرچه خیری از «پول توجیبی» مأموریت قزاقستان ندیدم، ولی خدا را شکر رفقای خوبی داشتم.
در روزی که نصرتی با پرسپولیس قرارداد بست، عکس یک به این خرید مهم اختصاص یافت. اما مسأله مهم دیگری هم بود که «تیتر یک» شد؛ سید جلال، کاپیتان متعصب و قدیمی این روزهای پرسپولیس در مصاحبهاش با ایران ورزشی گفته بود: «من هم استقلالی شدم!» البته آن فصل، سیدجلال به استقلال نرفت و مذاکرات آنها به نتیجه نرسید تا این بازیکن راهی سپاهان شود.
تیتری که هنوز به آن اعتقاد دارم
موتورگازی به جای بنز!
سعید آقایی/ روزنامهنگاری در ایران همیشه با خانه به دوشی تعریف میشود. در طول دو دهه و نیم زندگی رسانهای این تعریف همیشه و همه جا همراه من بوده و طول عمر حضورم در رسانهای از 2 سال فراتر نرفته. گاه این حضور به اندازهای کوتاه بوده که به چند روز محدود شده اما ایران ورزشی تنها رسانه زندگی من است که عمر سالهای حضورم در آن به یک عدد دو رقمی نزدیک میشود. وقتی قریب به یک دهه از زندگیات در یک مجموعه سپری شود، قطعاً این مجموعه از تعاریف معمول، کلیشهای و روتین عبور کرده و معنا و مفهومی متفاوت پیدا میکند. کار کردن در روزنامه ایران ورزشی برای من چنین تعریفی دارد. در این مجموعه بیشترین ساعات زندگیام را نفس کشیده و با افرادی همنشین بودهام و همین حضور دیرپا این رسانه را به خانواده دوم من بدل کرده. چه آنکه دقایق حضورم در این خانواده گاه از ساعات حضور در خانواده نخست بیشتر است! این حضور دیرپا اگرچه با یک جفای عجیب و غریب از روز نخست عجین شده اما قدر حضور افراد این خانواده سبب شده تا این جور تاریخی را فراموش کنم. جور و جفایی که بعد از این همه سال هنوز پایان نیافته! خاطرات تلخ و شیرین فراوانی از این حضور دیرپا در تحریریه ایران ورزشی در دفتر زندگیام نقش بسته که بیتردید برای سیاه مشق آنها یک کتاب قطور نیاز است اما شاید یکی از ماندگارترین آنها تیتر یک معروف و جنجالی «موتور گازی به جای بنز!» باشد. تیتری اعتراضی که در هنگامه جام جهانی 2014 برزیل و در همهمه جانشینی یک مربی ایرانی به جای کارلوس کیروش روی نیمکت تیم ملی ایران روی جلد نشست و طوفانی به راه انداخت. تیتر سرمقاله ایران ورزشی که با یک پافشاری عجیب بدل به تیتر یک روزنامه شد و موجی را به وجود آورد که تا ماهها و حتی سالها درباره آن صحبت شد. اگرچه معتقد بودم و هستم کیروش هرگز بنز نبود اما در آن مقطع و با گزینه اصلی جانشینی او که از سوی وزیر ورزش وقت در تحریریه ایران ورزشی نامش مطرح شده بود، استفاده از این تیتر تند و تا اندازهای برخورنده لازم به نظر میرسید. به گمانم این تیتر و پس لرزههای آن شاید در ماندگاری کیروش روی نیمکت تیم ملی تا جام جهانی بعدی یعنی 2018 روسیه بیتأثیر نبود. تیتری که البته کماکان هنوز به آن اعتقاد دارم. ایران ورزشی و تأثیرش در ورزش ایران انکارناپذیر است و چه خوب که من به اندازه سرسوزنی در آن سهیم بودهام؛ حداقل به اندازه تیتر «موتور گازی به جای بنز»!
کیروشیها
مجتبی رفیعی/ کیروش که بود، بعضیها خیلی کیروشی بودند. حتی اگر بهشان مجال میدادی، میگفتند کیروش باید تنها تصمیمگیر فوتبال ایران، رئیس فدراسیون فوتبال و شاید صاحب همه باشگاههای حرفهای و غیرحرفهای و مربی تمام تیمها در تمام ردههای سنی باشد. یکی از اینها خود من بودم! چون در این سی و چند سالی که فوتبال را دنبال میکنم، به خاطر ندارم که ما ایرانیها آنقدر به تیم ملی امیدوار بوده باشیم که بخواهیم اسپانیای قهرمان جهان را ببریم و از گروهمان صعود کنیم. شاید این امید واهی بود ولی تیم کیروش ما را وادار میکرد چنین آرزویی داشته باشیم و تحققاش را دستیافتنی ببینیم. کیروش که رفت، خیلی غمگین شدم. شروع همکاری من با ایران ورزشی همزمان شد با شروع همکاری ویلموتس با فوتبال ایران. و همان اوایل با کره جنوبی بازی داشتیم. قشنگ یادم هست که اواسط نیمه دوم گفتم: «این تیم به جام جهانی نمیرود.» همکارانم میگفتند «خیلی زود به قاضی رفتهای»، «عقیدهات خیلی تند و تیز است»، «از شما کیروشیها غیر از این هم انتظار نمیرود» و از این دست حرفها. فقط چند ماه لازم بود که بقیه هم نظرشان از ویلموتس برگردد و دست به دعا بردارند که فدراسیون همکاریاش را با او پایان دهد. خدا را شکر همین اتفاق هم افتاد.
حالا با رفتن ویلموتس و آمدن اسکوچیچ، ما یک تیم ملی داریم که دوباره میتوانیم بهش امیدوار باشیم و دلمان میخواهد از گروهش در جام جهانی صعود کند. البته طرفداران کیروش احتمالاً هنوز ناراحت و غمگیناند و دوست دارند آن پیرمرد پرتغالی را برگردانند. شاید خود من هم یکی از آنها باشم. معلوم نیست.
کرونا تحریریه را از ما گرفت!
محسن آجرلو/ رونا تمام دنیا را زیر و رو کرد. تقریباً هیچ چیزی نبود که در دوران این بیماری عجیب و غریب سر جای خودش باقی بماند. مثل سیستم کاری ما اهالی رسانه و روزنامهنگارها که اگرچه حتی یک روز تعطیلی را هم تجربه نکردیم اما کرونا خانه دوممان را به تعطیلی کامل کشاند و آن را از ما گرفت! تحریریه به معنای واقعی کلمه خانه دوم ماست و برای خیلیها شاید خانه اول! خیلیها بیش از اینکه در خانه و در کنار عزیزانشان باشند، در تحریریه حضور دارند و در این فضا تنفس میکنند. به همین خاطر هم تحریریه معنایی برای ما دارد ورای یک محل کار معمولی که پشت میزمان بنشینیم و کارمان را انجام دهیم. تحریریه جایی است برای بحثهای جدی درباره سوژهها، تبادل نظر و هر کاری که اعضای یک خانواده در کنار هم انجام میدهند. سطح روابط اما گاهی نزدیکتر از اعضای خانواده هم میشود و آنقدر به هم عادت میکنیم که حتی چند روز دوری هم برایمان دشوار میشود. کرونا اما کاری کرد که برای اولین بار، وقفه حضورمان در این مکان دوست داشتنی را به ماهها و حتی سال هم رساند و آنقدر پیش رفت که به معنای واقعی کلمه تحریریه را از ما گرفت. خیلی از ما که در روزهای پایانی سال 98، خسته و درمانده از کار زیاد، آرزوی کش آمدن تعطیلات نوروز را میکردیم، در دوران کرونا مستأصل و خسته از خانهنشینی طولانی، منتظر فقط یک فرصت کوتاه بودیم تا دوباره همه با هم در تحریریه دور هم جمع شویم. تحریریهای که حالا پس از آن وقفههای طولانی یک بار دیگر دور هم جمع شده و دوست هم ندارد دیگر به خاطر چنان بلای عظیمی از هم بپاشد.
رضایت درونی از یک مصاحبه خاص
آزاده پیراکوه/ در آستانه بازیهای المپیک 2016 ریو بود که فرصتی دست داد برای گفت و گو با توماس باخ، رئیس کمیته بینالمللی المپیک. مقدمات این گفت و گو از چند ماه قبل فراهم شد. در حاشیه یکی از نشستهای IOC ، باخ را دیدم و قرار شد یکی از دوستانم که در دفتر او مشغول به کار است، پیگیر تعیین زمان گفتوگو باشد. در نهایت در فاصله دو سه هفتهای مانده به افتتاحیه بازیهای المپیک، این مصاحبه انجام شد. گفتند شماره تلفن بدهم تا تماس بگیرند. ساعت 4 روز نهم مردادماه 1395، از دفتر باخ با منزل تماس گرفتند و رئیس کمیته بین المللی المپیک با سعه صدر، حدود 40 دقیقه به سؤالات مختلف پاسخ داد. از ماجرای افشاگری درباره دوپینگ روسها گفت و وضعیت بسکتبال زنان مسلمان. بالاترین مقام ورزشی دنیا از تیم ملی والیبال ایران تقدیر کرد و گفت «به تیمتان افتخار کنید.»
گفتوگو با توماس باخ در حالی انجام شد که همیشه برایم جالب است برخی مسئولان ورزش را نمیتوان پیدا کرد؛ البته بماند که برای مسئولان وقت روزنامه هم این مصاحبه اهمیتی نداشت و هیچ کسی به روی خودش هم نیاورد که چنین گفتوگویی در روزنامه چاپ شده است؛ اگرچه رضایت درونی که از این اتفاق برایم مانده، از هر چیزی مهمتر است.
جلد گمشده در ترجمه
تیتر «گمشده در ترجمه» واکنش ما به مصاحبه کیروش علیه ایران ورزشی بود. ما بر این باور بودیم که مطالب ما برای سرمربی پرتغالی تیم ملی به اشتباه ترجمه میشود و با نگارش متن کوتاهی به زبان انگلیسی روی جلد خواستیم بیواسطه با او در ارتباط باشیم و حسن نیتمان را یادآوری کنیم.
بلدید «فوتبال هجومی» را تعریف کنید؟
آرمن ساروخانیان/ در چند سال گذشته بحث «فوتبال هجومی» در ایران داغ شده و هواداران، رسانهها و کارشناسان با دلیل یا بیدلیل به مربیان مختلف لقب «هجومی» یا «دفاعی» میدهند، ولی آیا میتوانید تعریف دقیقی از فوتبال هجومی ارائه دهید؟ اگر این سؤال را فنخال از شما بپرسد چطور؟
حضور در جام جهانی تجربه حرفهای گرانبهایی برای خبرنگاران است ومیتوانید تفاوت کار خبرنگاری در مهمترین تورنمنت فوتبال جهان با بازیهای داخلی را ببینید و متوجه اختلاف سطح و ایرادها بشوید. استقرار خبرنگاران ایرانی حاضر در جام جهانی 2014 در شهر سائوپائولو فرصتی بود تا چند بازی دیگر از جمله بازی هلند - شیلی در مرحله گروهی را ببینیم.
هلند که با آرایش 2-3-5 وارد جام جهانی 2014 شده بود، بعد از له کردن اسپانیا و شکست استرالیا، شیلی را هم با تکیه بر ضدحملات دو بر صفر شکست داد و سرگروه شد. دیدن نظم دفاعی هلند از سکوهای مرتفع جایگاه خبرنگاران لذتبخش بود. پنج مدافع انگار با نخی نامرئی روی یک خط چیده شده بودند و فاصله بینشان با خطکش تنطیم شده بود.
در نشست خبری اما خبرنگار کنار ما از فنخال پرسید: «چرا هلند شما دفاعی بازی میکند؟» این سؤال مربی جدی هلند را خشمگین کرد و پاسخ داد: «تعریف شما از فوتبال هجومی چیست؟» آن خبرنگار هم فرد باتجربهای بود و بحث داغی بین آنها در گرفت، ولی این ماجرا هشداری بود که دقت نکردن به بار معانی کلمات در مواجهه با حرفهایها ممکن است گران تمام شود. البته فنخال در پایان بحث درس تاکتیکیاش را کامل کرد و گفت: «اگر 3-3-4 بازی میکردیم، روبن مجبور بود که برای دفاع دنبال حریفش بدود و نمیتوانست در دقیقه 90 اینگونه فرار کند و گل بزند.»
مرگ مارادونا برای رسانهها یک زلزله خبری بود و با تیتر «نابغه از قفس پرید» مجموعهای از یادداشتهای نویسندگان داخلی و خارجی درباره دیهگو را منتشر کردیم. عکس روی جلد دو طرفدار بوکاجونیورز و ریورپلاته را به تصویر کشیده که همدیگر را در آغوش گرفته و زار میزنند. فقط مرگ مارادونا میتوانست این دو گروه را که خصومت شدیدی دارند همراه کند.
فدراسیون تاج که وعده انتخاب یک برند بینالمللی برای جانشینی کیروش را داده بود، در نهایت به نام مارک ویلموتس رسید. آن روزها بلندگوی تبلیغاتی فدراسیون با کلیدواژه «فوتبال هجومی» وعده یک تحول تاکتیکی در تیم ملی را میداد و اکثر رسانهها همراه این جریان بودند، ولی در ایران ورزشی با تیتر «شکلات تلخ بلژیکی» درباره رزومه ضعیف این مربی و عواقب این انتخاب هشدار دادیم.
فردای جدال تاریخی ایران – اسپانیا، عکس روی جلد صحنهای است که عزتاللهی و رضاییان روی خط دروازه تکل کردهاند تا مانع ورود توپ موراتا به دروازه شوند. عکس متعلق به ابوالفضل نسایی، عکاس مؤسسه ایران است که با توجه به محل استقرارش توانسته بود بهترین زاویه از این لحظه را شکار کند. تیتر روزنامه برای تیم ملی به رغم شکست، این بود: «دیشب همه عاشقش شدیم».
مهدی قایدی که زمانی با لقب «باشو» شهرت داشت، تصادف سختی کرد. فردای این سانحه برای امید دادن به قایدی تیتر «پاشو» را انتخاب کردیم. پرسپولیسیها هم برای او پیام داده بودند: منتظریم با قدرت برگردی.
«میدانستم داور به سمت دیگر غش میکند... حداقل از دقیقه 2 پرسپولیس را 10 نفره نمیکردید... اگر تو داوری من مدرک پروفسوری داوری دارم... .» این بخشی از اظهارات تند علی دایی پس از شکست تیمش مقابل سپاهان علیه محسن قهرمانی بود. بعد از این اظهارات، در برنامه نود آن سال و در جنگی که میان دایی و قهرمانی راه افتاده بود، بحث کارت به کارت و موضوع مولایی، بدنساز پرسپولیس مطرح شد. علی دایی به فدراسیون احضار شد اما در نهایت قهرمانی و مولایی برای مدتی محروم شدند. ایران ورزشی با بررسی اتفاقات این ماجرا، از کلمه تباهی و تبانی «تیتر یک» ساخت. تیتری دوپهلو که تبانی فوتبال ایران را تباه میکند!
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در سایت منتشر خواهد شد.
پیام های که به غیر از زبان فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.