سعید معروف: هم استقلالِ «استراماچونی» را دوست داشتم، هم پرسپولیسِ «برانکو»!

به گزارش فوتبال 360، «عادل فردوسیپور» بعد از گفتوگو با چهرههای فوتبالی چون «علی دایی»، «دراگان اسکوچیچ» و «میرشاد ماجدی»، در گپی خاص و متفاوت به سراغ کاپیتان سابق تیم ملی والیبال ایران رفته و گفتوگویی مفصل و ویژه را با آقای خاص والیبال ایران، «سعید معروف» انجام داده است. «معروف» در گفتوگوی خود، پیرامون دوران حضورش در تیم ملی والیبال، خداحافظیاش از عرصه ملی و فعالیتهای خود پیرامون مسابقات باشگاهی و البته علایق فوتبالیاش حرف زده است. در ادامه گفتوگوی «فوتبال 360» با «سعید معروف» را میخوانید.
*امروز در «فوتبال 360» یک میهمان غیرمنتظره داریم. چهره اسطورهای و آقای خاص والیبال ایران. «سعید» جان به گفتوگوی فوتبالی-والیبالی ما خوش آمدی. خیلی خوشحالم که باهم صحبت میکنیم.
سلام، مرسی متشکر. من هم خیلی خوشحالم که بعد از مدتها فرصتی شد روبروی شما بنشینم. انشالله که گفتوگوی خوبی باشد و کسانی که برنامه را میبینند، لذت ببرند.
*فکر میکنم والیبال، پدیده عجیبوغریبی در کشور ما شده است. روی کاغذ محبوبترین ورزش در بین مردم ما نیست اما به خصوص در چند سال اخیر با پیشرفتی که والیبال داشته است، مردم در مقاطعی که لیگ ملتها باشد یا مسابقات جهانی، شدیداً درگیر والیبال میشوند و از صبح تا شب، بازیها را دنبال میکنند. ما خیلی مخاطب داریم که هم فوتبالی هستند و هم والیبالی و الان که درگیر لیگ ملتها هستیم، فکر میکنم فرصت خوبی است که راجعبه کل اتفاقاتی که رخ داده گپی بزنیم؛ با کسی که به هر حال اسطوره والیبال در کشور ما است.
خوشحالم که اولینبار از زبان شما شنیدم که به غیر از فوتبال، رشته دیگری را هم گفتی که پدیده عجیبوغریبی است. والیبال قبل از اینکه بحث ملی آغاز شود، در عرصه باشگاهی هم در سطح ایران و در شهرهای مختلف، طرفداران زیادی داشت اما از سال 2011 که ما بازیهای جهانی را آغاز کردیم، اتفاقات عجیبوغریبی افتاد و برای خود ما هم سوال بزرگی بود که چرا باید اینچنین حسی بهوجود بیاید و چه اتفاقاتی دارد رخ میدهد که مردم اینگونه علاقهمند شدهاند. در آخرین مصاحبهای هم که من با (FIVB) کردم، گفتند که مهمترین دستاورد والیبالیات چیست؟ گفتم مهمترین دستاوردی که میشود گفت این است که جوی برای والیبال در ایران ایجاد شد، عجیب و غریب بود و واقعا هیچ دلیل خاصی هم پشت آن نیست و تنها چیزی که من برای آن پیدا کردم، حس خوبی بود که از نسل والیبالی که ما در آن بازی کردیم، از قاب تلویزیون به مردم انتقال داده میشد و مردم این تلاش و روحیه خوب تیمی را که ما معمولا در رشتههای تیمی در ایران نمیبینیم، در این تیم میدیدند. فکر میکنم بخش عمدهای به آن 4 الی 5 سالی بر میگردد که ما در آن نسل بازی کردیم و حسی که منتقل شد. خوشحالم که شاید روی کاغذ نه اما الان (والیبال) یکی از محبوبترین رشتههای ایران است.
*تو خیلی عناوین فردی و تیمی زیادی داری، 12 مدال آسیایی و جهانی و 9 مدال در عرصه باشگاهی اما تعداد مصاحبههایت از تعداد مدالهایت خیلی کمتر است. به نظر میآید که انسان رسانهگریزی باشی، یعنی همیشه از مصاحبه دوری داشتی.
کلاً بله. مصاحبهگریز هستم اما دلایلی هم بوده که باعث شده تا فاصله بگیرم. فکر میکنم در آن جوی که در آن سالها برای والیبال ایران درست شد، اگر میخواستم خیلی وارد این داستانها شوم، باید طبیعتاً بخش زیادی از ذهن خودم را درگیر حواشی میکردم و فکر میکنم کار درستی انجام دادم. چرا که آن فاصله باعث شد تا بیشتر تمرکز روی کار و تیم باشد. الان راحتترم و ذهن آرامتری دارم. تیم ملی هم دیگر نیستم و شاید آن فشار نباشد و راحتتر بخواهم جلوی دوربین باشم. اما در کل آدمی نیستم که بخواهم خیلی مصاحبه انجام بدهم.
*من خودم به عنوان یک علاقهمند به ورزش که والیبال را هم خیلی دنبال میکنم و میکردم، همیشه چهره محبوب من در والیبال بودی. هم به خاطر هوش و نبوغی که داشتی و همیشه احساس میکردم که پشت سرت انگار چشم داری و هم پاسهای استثنایی که میانداختی و ایکیو و آیکیویی که در بازی داشتی. اما به جز این مسائل، من فکر میکنم خیلی از کسانی که «سعید معروف» را میشناسند، حتی کسانی که خیلی والیبال را هم دنبال نمیکنند، آن جاخالیهای استثنایی که میانداختی، تو را بیشتر بین همه محبوب کرد. مثلا بعضی کارهای تو را کسی جرأت نمیکرد انجام بدهد، مثلا بازی ایران-آمریکا، چه کسی جرأت میکند که در آن شرایط و در اوج حساسیت آن کار را انجام بدهد.
نظر لطف شماست، ممنونم. پست پاسوری در والیبال به گونهای است که پست امتیازگیرندهای نیست و شما باید کار تیمی انجام بدهی و در خدمت تیم باشی و قشنگی کارت زمانی است که بتوانی سرویس خوبی به بازیکنان بدهی. برای همین مسئله است که زمانی که پوئن میگیری، برای مردم جذاب است و «جای خالی» هم مثل «پنالتی چیپ» در فوتبال است. اگر بزنی و گل شود، همه میگویند بهبه اما اگر نخوابد، میگویند چه کاری بود که انجام دادی. کار پرریسکی است، آن پوئن هم نمیدانم واقعا چرا این کار را انجام دادم. چون سه رالی پشت سرهم شد و پوئن 13-13 در گیم پنجم بود. سه چهار بار توپ رفت و برگشت و شاید الان بخواهم به آن فکر کنم، واقعا کار پرریسکی بود اما خوشبختانه جواب گرفت.
*من داشتم به آن فکر میکردم اگر مثلا زمانیکه در اوج بودی و بازی میکردی، یک «نود والیبال» بود و من هم مجری بودم، من و تو قطعا nبار با همدیگر دعوایمان میشد! یعنی ... .
بله. فکر میکنم آخرینباری که همدیگر را دیدیم، صحبت آن را کردیم که اگر من در فوتبال بودم و شما در والیبال بودید، قطعا ... .
*نه اینکه دعوای مثلاً آنچنانی اما تو شیطنتهایی داری که یک فرد اگر ریز شود، آن شیطنتها .... . مثلا در بازی گاهی طرف مقابل را عصبی میکنی یا نگاه عجیبوغریب و بالا به پایینی داری یا چشم غرههایت... .
نه. بستگی به شرایط بازی دارد و گاهی لازم بود. زور تیمی ما هیچوقت اینگونه نبوده که بخواهیم با تیمهای سطح اول دنیا همیشه برنده باشیم. تیمهای دیگر آمدهاند و با ما 20 الی 30 درصد بازی کردند و ما هر روز باید همه بازیها را با 200 درصد توان بازی میکردیم و همه 14 نفر تیم باید سرحال میبودند و به زمین و زمان وصل میشدیم و کاری میکردیم که بازی در بیاید. اما در یکسری بازیهای خاص اینگونه بوده است و شما هم چون ماشاالله نگاهت تیز است، این چیزها را میبینی. من خوشحالم که والیبال برنامه نود نداشت. (باخنده)
*تو فوتبالی هم هستی. من با دوستان و اطرافیانت که صحبت میکردم، یکسری میگفتند استقلالی است و یکسری دیگر هم میگفتند تو پرسپولیسی هستی. در چه حد فوتبال را دنبال میکنی؟
خیلی زیاد.
*و استقلالی هستی. درسته؟
والا در این 2 سال هم فحش از طرف استقلالیها خوردم و هم پرسپولیسیها.
*الان بگو که فحشها نصف شود.
آره واقعا دوست داشتم جایی این مسئله را بگویم اما فرصتش پیش نمیآمد چون یکبار یکی از بچهها مصاحبه کرد و گفت که فلانی استقلالی است و 2 هفته بعد در برنامه دیگری، یکی از بچهها گفت که او پرسپولیسی است! بازیهای المپیک را که ما باختیم، بازی آخر با ژاپن که برای یک چهارم نهایی نرفتیم، آدمی که نمیدانم بگویم خدا او را چهکارش کند، در فضای مجازی پستی را منتشر کرد که «سعید معروف» گفته: «وزیر ورزش حواسش به پرسپولیس است و تیمهای دیگر را ول کرده و به خاطر همین مسئله ما باختیم!» اصلا جوی درست شد و هر چه فحش بود سر اینکه پرسپولیس طرفدار دارد و ... ما خوردیم. هیچوقت ارتباط نزدیکی با فوتبالیستها نداشتم، یعنی فرصتی پیش نیامده که بخواهم ارتباط نزدیک داشته باشم اما در مقاطع مختلف طرفدار تیمهای مختلف بودهام. یعنی «علی دایی» که طرفدار اول و آخرش هستم. هر جا برود، بازیهایش را دنبال میکردم و دوست دارم که تیمش را در سطح بالا ببینم. زمانیکه «استراماچونی» به استقلال آمده بود، بازیهایش را دوست داشتم. پرسپولیس در سالهای گذشته همواره در روند خوبی پیش رفته و هر کسی که مربی شده، استایل خود را حفظ کرده که من فکر میکنم بخش مهمی از آن به واسطه حضور «آقای باقری» باشد و (این تیم) را دوست دارم. یعنی تعصب خاصی روی تیمها ندارم و تیمی که خوب بازی کند را دنبال میکنم.
*الان فحشهایی که خواهی خورد، نصف نشد و شاید بیشتر هم بشود! مگر میشود آدم هم طرفدار استقلال «استراماچونی» باشد و هم طرفدار پرسپولیس «برانکو»! مگر اینچنین چیزی شدنی است؟
«مصطفی دنیزلی» هم یکسال در تراکتور بود و از دیدن بازیهایش حال میکردم. یا زمانیکه در پرسپولیس بود، خودم واقعا از دیدن بازیهای تیم او حال میکردم. الان اگر بخواهم مثال بزنم، شاید ذهنم یاری نکند اما کسانی بودند که در یکسری تیمها فوتبال خوبی بازی میکردند و چون تعصب خاصی روی تیمی ندارم، این (صحبتها) را راحتتر انجام میدهم.
*بچگی چطور؛ استقلالی بودی با پرسپولیسی؟
هیچوقت واقعا نه طرفدار استقلال بودم و نه طرفدار پرسپولیس. فقط میگویم در سالهای مختلف براساس تیمی که بسته شده، بازیکنانی که داشتند و کاری که مربی ارائه میداده، نگاه کردم و لذت بردم.
*فوتبال خارجی را در چه حد دنبال میکنی؟
خیلی زیاد، به ویژه لیگ انگلیس را خیلی دنبال میکنم... .
*طرفدار چه تیمی هستی؟
شدیدا منچسترسیتی.
*طرفداران منچسترسیتی سنشان باید 15 سال باشد... .
من طرفدار «گواردیولا» هستم، هر جا برود.
*یعنی قبلتر هم که بارسلونا بود؟
طرفدار بارسلونا هم بودم؛ تا زمانیکه «مسی» بود اما بعد از آنکه رفت، دیگر نیستم. من همیشه میگویم که «مسی» فوتبالیست خوبی است و «رونالدو» ورزشکار خیلی خوبی. «مسی» استعداد ذاتی دارد و از خواب بیدار شود و بیاید، میتواند فوتبال خودش را بازی میکند اما «رونالدو» با پشتکار و ... خودش را مطرح کرده اما جفتشان برای من قابلاحترام هستند. 12 سال در سطح اول دنیا همه جایزهها را درو کنی و همه دنیا زوم روی این دو نفر بوده و آنقدر تاثیرگذار بر یک رشته ورزشی باشند، برای همین جفتشان قابل احترامند. بازی جفتشان را دنبال میکنم، اگر رودررو بخواهند بازی کنند، «مسی» را دوست دارم.
*دیگر چه کسی را در بین فوتبالیستها دوست داری؟
الان «دیبروینه» را خیلی دوست دارم. چند سال است که بازیهای رئال مادرید را نگاه نمیکنم. با اینکه همه جامها را برده اما خیلی بازیاش چنگی به دل نمیزند. در بین مدافعان، «فندایک» را دوست دارم و در بین مهاجمان، «مسی». البته الان «امباپه» را هم جدیداً خیلی مشتاق هستم که ببینم چه اتفاقی در آیندهاش قرار است بیفتد.
*همیشه قیاسهایی بین فوتبالیستها و والیبالیستها و سایر ورزشکاران رشتههای دیگر بوده است. در همه جای دنیا هم این قیاسها بوده اما در کشور ما، میگویند: «چرا باید فوتبالیستها آنقدر میلیاردی پول بگیرند؟ سایر رشتهها خودشان را میکشند و مدال میگیرند و پدرشان در میآید، اما در قیاس با فوتبالیستها دستمزد کمتری دارند». فکر میکنم در قیاس با سایر رشتهها الان والیبالیستها اوضاعشان بهتر شده و به لحاظ دستمزدی در موقعیت بهتری قرار گرفتهاند.
من همان زمان هم خیلی موافق این صحبتها نبودم. یعنی اعتراضاتی که در رشتههای مختلف میشد، من همیشه میگفتم که فوتبال تافته جدا بافته است و باید از لحاظ درآمدی و از نگاهی که به آنها میشود، متفاوت باشد. اصلاً همه جای دنیا همین است.
*یعنی حسادت، غبطه و ... بحثش مطرح نبود؟
نه. چون نگاه درستتر این است که شما بگویید هر چقدر رشتهای که طرفدار دارد، به لحاظ قراردادی بالا برود، طبیعتا نفع آن به سایر رشتهها هم میرسد. اما اینکه بخواهیم مقایسه کنیم که فلانی چرا اینقدر گرفته یا میگیرد، من هیچوقت در زندگیام این مدلی نگاه نکردم. زمانی صحبت میشد که چرا روزنامهها 10 صفحه مینویسند، 9 صفحه برای فوتبال است و خیلی کوتاه و کم برای سایر رشتهها؟ چون مردم 9 صفحه دیگر را میخوانند و دوست دارند آن یک صفحه دیگر را بخوانند. تنها جایی که من شاید به رشتههای غیرفوتبالی حق بدهم، این است که بعضیها خواستهشان این نبوده که بخواهند از فوتبال بزنند و به رشتههای دیگر برسند، این بوده که در حد شأن و نام آن آدمها، آن قهرمانان المپیک و رشتهای که در آن فعالیت میکنند، به آنها رسیدگی شود؛ همین.
*اولین تصویری که از بازیهای ملی تو ثبت شده، زمان «زوران گاییچ» بود که پسر خوشتیپِ ناز به تیم ملی آمده بود. الان چند وقتی است که همه تو را با این ریش جذاب میبینند و طوریکه میگویند که این ریش تو خیلی طرفدار دارد. (باخنده) من شنیدهام که در اردوها، برای تو خواستگار میآید و ... .
از چه کسی شنیدید؟
*حالا میگویند دیگر که خواستگارها میآیند و ... .
نه. واقعا فلسفهای نداشت. من در سال 2014 که مسابقات جهانی بود، ریشتراشم را یادم رفته بود و با خودم نبردم. 27 روز ما لهستان بودیم. بعد لهستان هم بلافاصله به بازیهای آسیایی رفتیم که خاطرم نیست چین بود یا کرهجنوبی. تقریباً یک ماهی هم آنجا بودیم، من 2 ماه اینگونه بودم و وقتی برگشتیم، تنبلی کردم و دیگر همینطور ماند.
*میدانی پدیدهای به نام تیغ هم وجود دارد، میتوانی به سوپرمارکت بروی و ... .
پوست من حساس است و وقتی تیغ میزنم، اذیت میشوم. (باخنده)
*به قیافهات نمیخورد که اینقدر سوسول باشی؛ قیافه جدی که با این ریش داری. در زندگی شخصیات هم جدی هستی؟
جدی که بله هستم اما خیلی اوقات میشنوم که میگویند چقدر گنداخلاق است و نمیخندد و ... . اما در زندگی شخصیام قطعا اینگونه نیستم. چیزی که در قاب تلویزیون دیده میشود، متفاوتتر از چیزی است که واقعا وجود دارد.
*در اردوها، نه اینکه شنیده شود، دیده میشود که خاطرخواهان تو میآیند و صف میکشند. در یکی از بازیها، یکی بنری با خودش آورده بود که «سعید با من ازدواج میکنی؟» من یادم هست و فکر میکنم اینچنین چیزی بود.
یک خانم 70 ساله ژاپنی است که به او مامان ژاپنی میگویم. او از سال 2006 دنبال ... .
*دنبال ازدواج با تو است. (باخنده)
نه. دنبال بازیهای تیم ایران است و چون خودش پاسور بوده، بازیهای من را نگاه میکند. اما واقعا من کسی را تا الان ندیدهام. البته چرا یکبار برای «مهدی طارمی» در تیم پورتو دیدم که (اینچنین حرفی را) گفته بودند.
*نمیدانم، شاید توهم زدهام اما یادم هست که نوشته بود «سعید»، بیا ... .
نه. هر کسی که من را از صد متری میبیند، خداراشکر در میرود!
*غیر از فوتبالیستها و تا حدی کشتیگیرها، خیلی کم پیش میآید که در رشته دیگری چهرهای به محبوبیت و شهرت برسد و تو قطعا این مرزها را رد کردهای. پس قطعا در زندگی شخصیات آن حساسیتهایی که بهوجود میآید، تو را اذیت نمیکند.
اذیت که قطعا میکند اما اینکه چه کارهایی انجام بدهی تا از آن دور باشی و چه کارهایی انجام بدهی که روی کار و ذهنت تاثیر نگذارد، خیلی مهم است. همیشه چون در خلوت و عالم خودم بودهام و خیلی اطراف خودم را شلوغ نکرده و درگیر یکسری داستانها نشدهام، قطعا آسیبهایی که میخواسته از بیرون به من وارد شود، کمتر بوده است. مهارتهایی میخواهد که بتوانید این (حواشی) را کنترل کنید. فکر میکنم هر ورزشکار حرفهای که در هر رشتهای فعالیت میکند، باید بخش مهمی از ذهن خود را درگیر آن کند که چه کارهایی انجام بدهد که بتواند محیط بیرون را کنترل کند، چون حتی حسهای خوب میتواند آسیبزننده باشد و «قربونت بروم» و «فدایت شوم» هم میتواند آسیبزننده باشد. اینکه چگونه کنترل کنی که خوبیها و بدیها وارد زندگیات نشود و تاثیر منفی نگذارد، چیزهایی است که هر ورزشکار حرفهای باید آن را رعایت کند.
*وقتی یک ورزشکار به درجهای شهرت و محبوبیت میرسد، شاید به طور ناخودآگاه آن خودمحوری که در او ایجاد میشود، شکل مضاعفی بگیرد. درباره تو، خیلیها این اواخر میگفتند که «سعید معروف» نه تنها در بازی با یک نگاه و اشاره تعویض میکند، بلکه مربی عوض میکند، رئیس فدراسیون عوض میکند و همه کار انجام میدهد. یعنی «سعید معروف» از والیبال بزرگتر شده است، آیا واقعا چنین حسی را داشتی؟
این جمله را فکر میکنم شما 6-7 سال پیش هم در پشت صحنه یک برنامه که همدیگر را دیده بودیم، به من گفته بودید.
*جدی، 6 الی 7 سال پیش. کدام برنامه بود؟
شما به عنوان بهترین تهیهکننده بودی و من ورزشکار سال بودم. در اتاق گریم بودیم که شما پرسیدی که مربی بعدی کیست؟ که من گفتم دارند با 2-3 نفر مذاکره میکنند که شما گفتید نه ولش کن، مربی بعدی کیست؟! من هی میگفتم و شما هی اصرار داشتید که من بگویم کیست اما واقعا چنین چیزی نبوده است. شاید تنها کاری که من در این سالها کردم، بسته به شرایطی که وجود داشته، خودم تشخیص دادم که باشم یا نباشم اما هیچوقت اظهارنظری درباره اطرافیانم، مربی یا بازیکن یا تعویض نداشتهام.
*یک بازی بود که 3 پاس دادی و «میرزاجانپور» بود یا نمیدانم یکی از بازیکنان بلندزن تیم، آن را خراب کردند. تو به نشانه تعویض اشاره کردی و 3 ثانیه بعد دو تعویض همزمان انجام داد!
بردیم یا باختیم؟
*یادم نمیآید که بردیم یا ... .
اگر بردیم که کار خوبی کردم.
*پس انجام دادی؟
نه. مربیان خارجی که به ایران آمدند، یکسری از آنها با روحیات ما آشنا نیستند. شاید تز یک مربی این باشد که من به بازیکن شانس بدهم تا او به بازی برگردد اما با توجه به شناختی که من از بازیکنان داشتم و میدانستم چه کسانی شرایط این را دارند که به بازی برگردند و چه کسانی اگر تا فردا هم به آن شانس بدهی، به بازی بر نمیگردند. اینها یکسری اطلاعاتی است که در ارتباط کاپیتان-مربی وجود دارد و باید گفته شود و اگر گفته نشود، ایراد است. اما اینکه شما پیازداغش را زیاد کنی و تکیه بدهی و دستهایت را بههم بمالی و بگویی که اشاره کردی و تعویض شد ... .
*با دست نه اما با چشمهایت قشنگ (گفتی)، چون من چشمهایت را میخواندم. اصلا یک کارهایی با همان چشمهایت انجام میدادی. مثل ا«میر قلعهنویی» که میگفت «علی» و ... . تو هم میگفتی «کولا» ... . (باخنده)
نه اتفاقا. شاید یکی دو بار آنهم دارم میگویم که فقط برای اینکه بگویم شرایط اینگونه است و بازیکن تحتفشار است و کمک کنید که او از فشار خارج شود. خودِ من هم در سیستم پاسدادن هم آن را رعایت کردم. ممکن است به یک نفر، 3 پاس پشت هم دادهام و خراب کرده است اما بازهم به او پاس دادم ولی بازیکنی بوده که یکبار پاس دادم و خراب کرده است، دیگر به او پاس ندادم! اینها شناختهای درون تیمی است و به نظر من لازم است که باشد.
*حالا به این نکات اشاره کردی. مثلا اگر به عقب برگردیم، آن پستی که علیه رئیس فدراسیون «آقای ضیایی» گذاشتی که کار به «خر ملانصرالدین» هم در آن پست کشیده بود. کاری به عملکرد ندارم اما خیلی مطلب تندی بود. الان به عقب برگردیم، چنین پستی را علیه «آقای ضیایی» میگذاشتی؟ حالا هر چقدر هم که عملکردش بد.
قطعا میگذاشتم.
*میگذاشتی؟
آن (پست) چکیده اتفاقاتی بود که رخ داده بود و جلساتی که داشتیم. ما 2 سال قهرمانی آسیا شدیم و به مسابقات جهانی رفتیم اما رئیس فدراسیون نداشتیم و والیبال هم مثل فوتبال نیست که اتفاقی در آن میافتد، سریع همه میفهمند و کسی جرأت انجام یکسری کارها را ندارد. ما زمانی بوده که در فدراسیون، سر لیمو و قهوه دعوا کردیم که مثلا لیمو گران شده و لیمو نذاریم و بعدازظهرها چون قهوه گران است، نگذاریم! منِ بازیکن که نباید بروم سرِ لیمو دعوا کنم. آن مشکلاتی هم که ما در آن مقطع داشتیم، همهاش برای چیزهایی بود که باید برای تیم میبود و نبود و من برای آن دعوا میکردم، هیچموقع دعوای شخصی با هیچ آدمی نداشتم. صرفا بحث سر این موضوع بود که شرایط اردوی تیم ملی برای اعزام به مسابقات جهانی خوب نیست.
*یکبار هم «آقای نهاوندیان» بعد از یکی از بازیهای تیم ملی به رختکن آمده بود که فیلمش هم منتشر شد. تو میگفتی که «چه میگویید و nسال یکبار شما اینجا پیدایتان میشود و ...» با این ادبیات و فکر میکنم فهوای کلام چنین جملاتی بود. در فوتبال هم خیلی دیده میشود که سیاسیون تلاش میکنند وارد ورزش شوند. کلاً فکر میکنم اتفاق جالبی نیست که این مسئله رخ بدهد.
اتفاق جالبی است، زمانیکه همیشه رخ بدهد. یعنی وقتی فقط تایم عکسگرفتن و اهدای جوایز بخواهد باشد، قطعا نمیشود اتفاق جالبی باشد. اگر مستمر بوده و آدمهای پیگیر میآمدند و وقت و انرژی میگذاشتند و دنبال میکردند و در خوشیها و بدیها حمایت داشتند، بله اما اینکه صرفا بایستیم که همه زجرهایشان را بکشند، فشارها روی بازیکنان باشد، همه اذیت شوند و کلی خودخوری کنند و بعد برای یک عکس که قرار است همه جا پخش شود، بیایند صف بایستند و ژست بگیرند، به نظر من جالب نیست.
*در آن مقطع، آن صحبتهایی که انجام دادی، برایت دردسر نشد؟
چرا، در آن زمان فدراسیون والیبال چند میلیاردی طلب داشت که نمیدادند و میگفتند باید بیاید عذرخواهی کند تا طلب فدراسیون را بدهیم!
*از کی؟ یعنی تو شخصاً از آقای «نهاوندیان»؟
من باید میرفتم از وزیر ورزش عذرخواهی میکردم که آن پولها را برگردانند که من هم نرفتم و عذرخواهی نکردم و آن پولها گیر کرد و گذشت تا بعداً واریز کردند.
*قبل از اینکه به یک سوپراستار تبدیل شوی، گویا در رشتههای مختلفی فعالیت داشتی. هندبال و دوومیدانی و ... . صحبت میکنی که چه اتفاقی رقم خورد و چه کسی تو را کشف کرد؟
من بچه که بودم، قد کوتاهی داشتم. یکسال هندبال در پست خطزن بازی کردم و یکسال هم در مدرسه در سطح استانی بسکتبال بازی کردم. با توجه به اینکه در آن شهر و مدارس، همواره صحبت والیبال است و اگر شما بخواهی موفق شوی و مسیرت باز شود، باید به والیبال بروی و آپشن دیگری نداری، مضاف بر اینکه خانوادهام والیبالی بودند و من از بچگی در خانواده والیبال را شروع کردم. همه چیز دستبهدست هم داد. یک معلم ورزش داشتم که گفت بیا و یک دوره والیبال بازی کن که همان یک دوره را رفتم، ناخودآگاه در مسیر والیبال افتادم. شاید در رشتههای دیگر هم میتوانستم خودی نشان بدهم اما آن شهر بهترین قسمتش والیبال است و شما در آن شهر، راه 100ساله را میتوانی یک شبه بروی و خودِ حس والیبالی که بین مردم و در جامعه است، کمک میکند که شما رشد کنی.
*شهر ارومیه دیگر، شهری که میگویند مهد والیبال است. تو کودکی سختی داشتی، اینطور که من شنیدم تا 4 سالگی قدرت تکلم نداشتی. اتفاقی که رخ میدهد این است که به یکباره زبان که باز میکنی، حافظخوانی و شاهنامه انجام میدهی و سواد داری. توضیح میدهی؟ حتما برایت تعریف کردهاند که چه بر تو گذشته است.
خودم که یادم نیست اما میپرسیدم که لال بودم یا نمیتوانستم صحبت کنم. میگفتند که قدرت تکلم داشتی اما نمیتوانستی و صدایت در نمیآمده است. «تخم کفتر» و «غذای غنچه» داده و نذر و نیاز داشتهاند و فکر میکنم 5 سالگی بوده که توانستم صحبت کنم. بله، 6 الی 7 سالگی هم شروع کردم و از سن بچگیام خیلی بهتر و راحتتر صحبت میکردم و متن میخواندم.
*پدرت شدیداً دنبال این بوده که تو درس بخوانی و درس تو هم خوب بوده است. اما بعد از اتفاقاتی که رخ میدهد و جدایی پدر و مادرت، مسیرت اینگونه شد. چون که داییهایت «سیدعباسی» هستند و والیبالیست. نوبخت، جهانگیر و وحید که همگی والیبالیست بودند، راحتتر به سمت ورزش رفتی. در شرایط که درس تو خوب بود و من شنیدم که نمره دیپلم تو بالا بوده و تا این حد درسخوان بودهای. فکر میکنم این اتفاق تو را به سمت این مسیر سوق داد.
بله. من شاگرد ریاضی بودم و نمرههایم هم خیلی خوب بود. معمولاً جزو شاگرد خوبهای مدرسه بودم اما سالهای آخر، بیشتر در حیاط والیبال بازی میکردم و سر کلاس نمیرفتم! ذرهای خوششانس هم بودم؛ چون خیلی نمیخواندم و میرفتم اما نمرههایم را میگرفتم. خانواده خیلی دوست داشت که در این مسیر بروم. البته که خودم هم دوست داشتم اما وقتی وارد یک داستانی میشوی، تز من این است که نمیتوانی 2 چیز را خط موازی و در یک سطح پیش ببری. مجبور بودم که در آن مقطع بین ورزش و درس یکی را انتخاب کنم و در آن سن میخواستم تصمیم بگیرم؛ تصمیم خیلی سختی بود. مشاورههای خیلی خوبی از خانواده گرفتم. برخی موافق و برخی مخالف ولی همه این داستانها دستبهدست هم داد که قدرت تصمیمگیری را در آن سن داشته باشم و خیلی منتظر حرف دیگران نباشم که ببینم آنها چه تصمیمی برای من میگیرند. جایی خودمبهخودم میگفتم که باید تصمیم بگیرم و مجموعه این اتفاقاتی که شما گفتید کمک کرد که آن تصمیم را راحت عملیاش کنم.
*تو رفتی و با کمک داییات، والیبال را شروع کردی. «مصطفی کارخانه» گفته بود که من «سعید معروف» را کشف کردم و میدانم که رابطه خیلی خوبی هم با یکدیگر بر سر داستان تیم گیتی پسند نداشتید که تو را جذب کرد و سپس دوست عزیزت «امیر حسینی» آمد و تو به کاله رفتی و آنجا قهرمان شدی و اختلاف نظر زیادی هم بین شما وجود داشت.
من با همه آدمها خوب بودم و مشکلی با کسی نداشتم. اگر مشکلاتی در دورهای اتفاق افتاد، دورهای بود که بقیه آدمها با من مشکل داشتند و حس میکنم آنها فکر میکردند که «سعید» دارد بیشتر از حدش رفتار و دخالت میکند و بزرگ شده است. شاید آنها میخواستند که مقابله کنند. چون میدانم سوال بعدیات این است که میخواهی به آن سال برگردی، اتفاقا در آن سال، من هیچ مشکلی با شخص نداشتم و فقط از آقای «ولاسکو» خواستم. چون ایشان هر جا میرفت شروع به تغییرات میکرد، شاید این جمله جای دیگر نگفته باشم. ایشان به من گفت: «تو آشپزی هستی که یک مدل غذا درست میکنی و به میهمانهایت میگویی بخورید، همین که هست! میتوانی 19 مدل دیگر غذا درست کنی؟ من آشپزی میخواهم که 20 مدل غذا درست کند و هر کسی هر چه دوست دارد، بردارد». قانعام کرد که طرز فکرت اشتباه است اما اگر من هم اینچنین باشم، شما چه مربی هستی؟ شما مربی هستی که میخواهی به آن آشپز 19 مدل دیگر غذا یاد بدهی یا نه میگویی چون یک مدل بلد است، خداحافظ. گفت فکر میکنم و جواب میدهم، قبل از آنکه او جواب بدهد، من استعفایم در تیم ملی را نوشتم و بیرون آمدم. باز هم میگویم که (این تصمیم) به هیچ شخصی ارتباط نداشت.
*بعداً همین «ولاسکو» عاشق تو شد. فکر میکنم برای بازی با چین در آن دوره، «امیر حسینی» را جای تو برد و بعد از مدتی تو به تیم اضافه شدی و رابطه خیلی خوبی با «ولاسکو» داشتی و شاید بهترین دوران تو، در زمان «ولاسکو» رقم خورد.
بعد آن سال، ما با کاله قهرمان شدیم و اتفاقا به سالن آمد و بازی فینال را تماشا کرد. داشتند کاپیتان انتخاب میکردند و علیرغم میل باطنیاش که دوست نداشت من کاپیتان باشم، به رأی گذاشت و در رایگیری من کاپیتان شدم و با ناراحتی آمد و به من تبریک گفت! اما بعد از آن، در بازیهای جام ملتهای آسیا که من بهترین پاسور و ارزشمندترین بازیکن تورنمنت شدم، «ولاسکو» جزو اولین کسانی بود که اسم من را برای بهترینها داده بود و بعد از آن، خیلی باهم جفت و جور شدیم.
*«ولاسکو» آدمی است که خیلی دیسیپلین دارد. او، کیروشطور بود و تو هم که همیشه دوست داری بگویی که فلانی را تعویض کن و آن را اینجا بگذار و این کار را نکن. منطقاً نباید این 2 آدم با یکدیگر جوش بخورند اما خوب با یکدیگر کنار آمدید.
جایی که سیستم درست باشد و همه چیز سر جایش باشد، من صحبتی با کسی ندارم و اظهارنظری نمیکنم. یک آدم هست که کاربلد بوده و آنقدر همه چیز را خوب میچیند که شما به عنوان یک بازیکن، میآیی و کار خودت را انجام میدهی و هیچ دغدغه ذهنی دیگری را نداری. اما وقتی کار به جایی برسد که 2 سال رئیس فدراسیون نداشته باشید، مربی بخواهند انتخاب کنند و به نتیجه نرسند یا مربیای که میآید بازیکنان را نمیشناسد، شما مجبور هستید که در این شرایط بخشی از ذهنتان را درگیر دیگر مسائل کنید.
تایمی که آقای «ولاسکو» در ایران بود، خودش چون همه چیز را دیکتاتورطوری کنار هم میچید و اصلا اگر آبدارچی فدراسیون میخواست چایی درست کند، باید از ایشان اجازه میگرفت. مثل کارهایی که «کیروش» در فوتبال میکرد! متاسفانه یا خوشبختانه چون ما ایرانیها این سیستم را دوست داریم که حتما باید کسی باشد که ما را کنترل کند و همواره یک چوب بالای سرمان باشد، ما از این سیستم جواب گرفتیم. هم از «کیروش» در فوتبال جواب گرفتیم و هم از «ولاسکو» در والیبال. در توانایی فنی جفتشان شکی نیست و هر دوی آنها، انسانهای لول بالا اما چیزی که به نظر من به آنها کمک کرد که در ایران موفق باشند، شناختی بود که از محیط، جامعه و آدمهای ما داشتند و توانستند این شناخت را در کار فنیشان اضافه کنند و این مسئله درصد زیادی در موفقیتشان در ایران نقش داشت.
*فکر میکنم در والیبال هم دوقطبی مربی داخلی-خارجی وجود داشته باشد. تو هم سالهای سال با مربیان داخلی کار کردی و هم چندین دوره از مقاطع مختلف هم با مربیان خارجی کار کردی. اصلاً این بحث فرق بین مربی داخلی و خارجی را تو چطور میتوانی دربارهاش صحبت کنی. تفاوت چقدر است؟
تفاوت خیلی زیاد است. از این جهت خیلی زیاد است که شاید نه تنها در ورزش که بقیه صنفها هم شاید اینطور باشد که ما کار کردن را خیلی دوست نداریم. بیشتر دوست داریم حرف بزنیم و حواسمان به اطرافیانمان باشد که چه اتفاقاتی میافتد و چیزهای دیگر را کنترل کنیم. در حالیکه مربی خارجی فقط و فقط صرفاً کارش را برایش مهم است. ما مربی ایتالیایی داشتیم در سالی که من در ورامین بازی میکردم، ساعت فکر کنم 10 صبح با قهوهاش مینشست و تا 7 شب. اگر به خانهاش میرفتید، همیشه پروژکتور خانهاش روشن بود و برگههای آنالیز تمامی بازیکنان لیگ روی میز او چیده شده بود تا از آنها در مسابقات پلیآف استفاده کند! آن سیستم کاری و وقتی که میگذارند و انرژیشان را فکر میکنم ما نداشتهایم. خفنترین مربیان دنیا را هم بخواهید در نظر بگیرید، از 8 صبح جلوی در کمپ تیم ملی یا تیم باشگاهیشان هستند و تا 8 شب، همواره مشغول کار هستند و کار، کار و کار. در نهایت مقبولیت بیشتری هم بین بازیکنان دارند.
*«سعید» بین مربیان خارجی که با آنها کار کردی، کدام را بهتر از بقیه میدانی؟
بهترینشان را اینگونه میتوانم بگویم که کدامیک از آنها توانستند در ایران موفقتر باشند. چون برخی از آنها در ایران موفق نبودند اما الان جزو بهترین مربیان دنیا هستند و نمیشود با یکدیگر مقایسهشان کرد. من یادم میآید در سالیکه «آقای کواچ» به ایران آمد، 2 سال متوالی مربی سال ایتالیا شده بود. در بین تمامی این مربیان، کسی که به ایران آمد و کار اساسی انجام داد و بنیه خوبی را برای والیبال به جای گذاشت، «آقای ولاسکو» بود. چون یادم میآید که در آن زمان 50 بازیکن در اردوی تیم ملی بودند. ساعت 9 تا 11 تیم «ب» را تمرین میداد. 11 تا 13 تیم «الف». 13 تا 15 کلاس مربیگری میگذاشت و دوباره 15 تا 17 تمرین تیم «ب» و 17 تا 19 هم تمرین تیم «الف»! وقتی ایشان به خانه میرسید، واقعا جنازه بود. کاری که انجام داد، واقعا متفاوت بود اما از لحاظ نتایج والیبالی و مدال و این چیزها بخواهیم حساب کنیم، در دورهای که «آقای کولاکوویچ» در ایران بود، ما مدالهای بیشتری گرفتیم.
*بعضی از گزارشگرهای والیبال، شدیداً در مقابل مربی داخلی ایستادگی میکنند. همانطور که میگویند «تور مانع عبور توپ میشود»، همانطور انگار با مربی خارجی مشکل دارند. قبول داری؟ به نظر من این تقابل وجود داشت.
بله. همیشه این داستان در گزارشگرها بوده است. به اندازهای که والیبالمان پیشرفت کرد، گزارشگرهایمان پیشرفت نکرد. یعنی همان گزارشگری که 50 سال پیش داشت گزارش میکرد، با همان کلمات که سیستم قدیم را گزارش میکرده، آمده و والیبالی که تیم ملی ایران در لیگ جهانی دارد بازی میکند را گزارش میکند! معلوم است که شما نمیتوانید خیلی انتظار داشته باشید.
*ولش کن، از این سوال بگذریم. راحتش را بخواهم بگویم، یکسری از آن گزارشگرها با تو خوب نبودند.
بله. من مشکلی نداشتم اما آنها با من خوب نبودند. چون من یادم میآید که در یک بازی خیلی توپ گرفتم و مثلا اوج هیجان گزارشگر این بود که «توپگیری در داخل زمین تیم ایران!» یعنی اینکه چه کسی توپ را گرفت و اسمی آورده شود، اینگونه نبود.
*صمیمیترین دوست تو بین بازیکنان؟
به خاطر سالهای زیادی که با «مهدی مهدوی» در تیم ملی بودم، (او را انتخاب میکنم.) فکر میکنم بالای 10 سالی با یکدیگر بودیم و اصلاً والیبالی با یکدیگر دوست نشدیم. «مهدی»، کاپیتان من در تیم ملی جوانان در سال 2003 بود و اتفاقاً او کسی بود که بیشترین کمک را به من در آن مقطع انجام داد که بتوانم در قالب تیم قرار بگیرم. چون از شهرستان آمده بودم، به تهِ سالن میرفتم و تنهایی میایستادم و با هیچکس صحبت نمیکردم. «مهدی» کسی بود که کمک کرد تا من بیایم و وارد جمع شوم.
*در تیم ملی یا باشگاهی شده بود که با یک بازیکن حال نکنی و به او پاس ندهی؟ چون مثلاً یک شخصی آمار در آورده بود که تو 2 سال به «فرهاد نظریافشار» پاس نداده بودی. آیا چنین چیزی بوده است و به «فرهاد نظریافشار» اصلا پاس ندادهای؟
«فرهاد نظریافشار» جزو کسانی بود که وقتی به داخل زمین میآمد و شروع به گرمکردن میکرد، میدانستم که او امروز هست یا نیست! یعنی یادم میآید که یک روز به «امیر غفور» برگشتم و گفتم: امروز ... .
*به تو پاس نمیدهم، اصلا از قیافهات ... .
نه. گفتم که فلانی نیست. منظورم «فرهاد» بود.
*یعنی چه نیست؟ یعنی در بازی هست اما ... .
یعنی به تمرین امروز آمده که حالی کند و برود.
*در مسابقه چطور؟
نه. در بازی که اصلا امکان ندارد.
*بازیهای ویتنام بود یا نمیدانم کجا که ... .
اصلا سیستم نمیگذارد که شما کاری که دلت میخواهد را انجام بدهی. قبل از بازی پلنی وجود دارد که میگوید توپهای برگشتی را مثلا سرعتی پاس ندهید، وقتی چنین پلنی را مربی میدهد و شما هم خودت این پلن را داری، باید با این سیستم جلو بروی و نمیتوانی بگویی که من به فلانی پاس بدهم یا ندهم.
*مثلاً تو دو پاس پشت سرهم به «امیر غفور» یا هر کسی از بازیکنان تیم میدهی، وقتی خراب میکند، تو سومین پاس را هم به او میدهی. اینچنین چیزی صحت دارد؟ تا اینکه بار از روی دوش آن فرد برداشته باشد.
بازیکنان مختلف در شرایط بازی فرق دارند. یکسری بازیکنان را اگر شما تا صبح هم پاس بدهی، بر نمیگردند و شما داری تیم را فدای یک بازیکن میکنی تا به بازی بازگردد. بعضی بازیکنان هم هستند که تیم به آنها نیاز دارد و اگر آن بازیکن نباشد، تیم لَنگ است و شما مجبور هستی که او را به بازی بازگردانی. خوشحال هستم که با نسلی بازی کردم که سیستم بازیشان به من میخورد و کمک کردند که پاس من بهتر دیده شود. ما همه بازیکنانی که داشتیم از جمله امیر غفور، محمد موسوی و شهرام محمودی کسانی بودند که با آنها راحت و چشمبسته بازی میکردم. بخشی از آنچیزی که من در والیبال دارم را واقعا همتیمیهایم به من دادند. پاسوری پستی است که شما در طول بازی اصلاً تخلیه نمیشوی، یک اسپکری روز بدش بوده و 4 ارور هم داده است، میآید یک اسپک میگیرد یا یک «سرویس اِیس» میگیرد و خالی میشود و انرژیاش تخلیه میشود اما پاسور این حالت را ندارد.
*برای همین تو به سمت جای خالی انداختن میرفتی که تخلیه شوی.
نه. جای خالی انداختن هم آن حس را به تو نمیدهد.
*مربی داشتیم که ...
دیدید که تنیس، راکت را میشکند و ذرهای سبک و خالی میشود؟ آن قابلیت را پاسور در والیبال ندارد.
*مربی داشتیم که مثلا بگوید: «سعید بیخیال تو رو خدا، پدر ما را در آوردی!» چون جای خالی واقعا ریسک است و اگر تو میانداختی و میگرفتند، توپ به آن سمت میرفت و امتیاز برای حریف میشد. کسی بود که بگوید که این کارها را کمتر انجام بده.
قبلتر هم گفتم که خوشبختانه برنامه نودی نبود، ما هر کاری که میخواستیم میکردیم و کسی هم نمیدید. (باخنده)
*مربیان را میگویم. کسی به تو گیر نمیداد؟
نه. خوشبختانه دست من در پلن بازی باز بود ... .
*گفتم که همهکاره بودی. رئیس فدراسیون عوض میکردی، کسی جرأت داشت که بگوید جای خالی نینداز؟
اگر آنقدر راجعبه این داستان مطمئن هستی که ... (باخنده). اما اگر واقعا آنقدر توانایی داشتم که واقعا خوش به حال من.
*با «کوبیاک» و لهستانیها و «ورمگلیو» زیر تور کم درگیری نداشتی.
*با یکسری از تیمها بازی کردیم که همیشه نگاه بالا به پایین داشتند. یعنی ما از لحاظ جایگاه ورزشی در دنیا خیلی بالا نبودیم و باید میرفتیم چیزهایی از خودمان نشان میدادیم تا اعتبار کسب کنیم. نگاه بالا به پایین یکسری آدمها ما را اذیت میکرد و به جایی میرسید که اگر ما قهرمان دنیا هم میشدیم، بازهم ما را کوچک و سطح پایین میدیدند. تمام این دعواهایی که با اشخاص که البته دو سه نفر بودند، به صورت تیمی یا انفرادی پیش آمد، برای این بود که آنها به والیبال ما بیاحترامی میکردند و ما مجبور بودیم که عکسالعمل نشان بدهیم و خوشبختانه «رگ ایرانی» که در این دعواها بیرون میزد، معمولاً جواب مثبت آن به سمت بود. کمتر دعوایی پیشآمده که ما ضرر کنیم. «کوبیاک» هم که شما گفتید، همه دنیا با او مشکل دارند. در تیم فرانسه با «انگاپت» دعوا کرده و وقتی ما لهستان را میبردیم، بیشترین پیام را روسها برای ما میفرستادند که خوشحال بودند که ما لهستان را بردیم. چون با آنها مشکل داشتند. خودِ لهستانیها هم میدانند که این آدم مشکل دارد و ربطی به ما ندارد.
*چه شد که بعد از المپیک از تیم ملی خداحافظی کنی؟ چه شد که این تصمیم را گرفتی.
سال 2019-2018 بود که قبل از کرونا صحبت کردم و گفتم که بعد از المپیک خداحافظی میکنم. بعد از آن کرونا شد و المپیک عقب افتاد. تصمیمی بود که چند سال پیش گرفته بودم و فکر میکنم از آنجایی که دوست ندارم کسی برای من تصمیم بگیرد و خودم تصمیم بگیرم و وقت آن شده بود. ترجیح دادم تایمی که خودم صلاح میدانم کنار بروم و فضا برای دیگران نباشد که بخواهند بیایند و بگویند که ما او را کنار گذاشتیم و ما حذفش کردیم.
*دلت تنگ نشده یا نمیشود؟
دلتنگی که قطعا وجود دارد اما سر خودم را با چیزهای مختلف گرم کردهام. آدمی هستم که دوست ندارم به گذشته فکر کنم و هیچ عکسی از خودم، قهرمانیها و مدالها در گوشیام ندارم! هیچ چیزی نگه نمیدارم. چون اعتقاد دارم که خاطره چه خوب یا چه بد، آسیبزننده است. به خاطر همین به گذشته و اینکه با چه کسانی بازی کردم و در چه سالهایی خوب بازی کردم، اصلاً فکر نمیکنم و الان ذهنم بیشتر درگیر آینده است. اینکه چند سال دیگر بازی کنم و در مربیگری چه کارهایی را انجام بدهم.
*تو متولد چند هستی؟
1364.
*1364، یعنی 37 سال. پاسورها فکر میکنم تا چهل و چند سالگی در سطح ملی هستند و الان هم در جهان داریم.
در سطح ملی، چهل و خوردهای سال را نداریم.
*اما سیونه سال یا چهل سال داریم.
سیوهشت و سیوهفت سال داریم.
*من فکر میکنم تو به تیم ملی برخواهی گشت. نمیدانم چه زمانی. چون خیلی طول میکشد که یک «سعید معروف» دیگر والیبال ما بتواند داشته باشد.
من فکر کنم الان بازیکنان خیلی خوبی داریم و نسل بعدی ما خیلی خوب هستند. از لحاظ فیزیکی و پتانسیلی که وجود دارد، در همه پستها بازیکنان خوبی داریم. اگر اتفاقات خیلی خفنی رخ نداده، فکر میکنم دلیلش این بوده که ما نتوانستهایم از این بازیکنان استفاده کنیم. بخشی از آن هم بر میگردد که ذهنیت بازیکنان جوان متفاوت بوده و در یک دنیای دیگری هستند. اخیراً در مصاحبهام در ترکیه گفتم که بازیکنان جوان حاضر نیستند که چیزی را بدهند و چیز دیگری را به دست بیاورند.
*قربانی نمیکنند.
میخواهند چیزی از دست نداده، چیزی را به دست بیاورند که آنهم اتفاق نمیافتد. یکی از چیزهایی که در این نسل والیبال اتفاق افتاد و مردم آن را دیدند، فداکاری بود که بازیکنان انجام دادند. تنها تیم ملیای در دنیا هستیم که برای حضور در اردوهای تیم ملی دریافتی نداریم.
*هیچی؟
بازیکنان تیم ملی فرانسه نزدیک به 150 هزار دلار یا تیم لهستان 200 هزار دلار برای حدود 5 ماه از تیم ملیشان پول میگیرند که اندازه قرارداد یک فصلشان است.
*خودت فکر میکنی تا چند سال دیگر بازی کنی؟
فکر کنم 3 الی 4 سال دیگر بتوانم بازی کنم.
*اگر دوباره به تو بگویند که به تیم ملی بیا، البته الان نه و شاید یکی دو سال دیگر، به آن فکر میکنی یا خیر؟
میدانم که برنخواهم گشت. یعنی نیازی نیست که من بخواهم برگردم.
*شیرینترین و تلخترین لحظات دوران بازیات؟
تلخترین زیاد بوده که یکی از آنها عدم صعودمان از گروه در جام جهانی 2012 بود. در المپیک 2012 لندن، به خاطر یک ست اضافی که به چین دادیم، یعنی به استرالیا باختیم و یک ست هم اضافی به چین دادیم، سر پوئنشماری حذف شدیم و صعود نکردیم. شیرینترین خاطره هم که رفتن به المپیک بعد از 50 سال بود. یکی دیگر از خاطرات شیرین، رفتن به لیگ جهانی در سال 2011 بود که من فکر میکنم بخشی مهمی از این اتفاقاتی که در والیبالمان افتاد، از سال 2011 بود که ما از آسیا خودمان را کَندیم و بیرون رفتیم و در مسابقات جهانی بازی کردیم.
*چند تصویر تلخ از تو در ذهن همگان وجود دارد. یکی از آنها اشکهایت بعد از فوت «حسین مدنی» که فکر میکنم رابطه خیلی خوبی با او داشتی. چند تا گریه معروف داری، یکی همان بازی که با «ورمگلیو» درگیر شدی و به ایتالیا باختیم و همگی نشستید و زار زار تمامی بازیکنان تیم گریه کردید. دیگر بخواهم بگویم، بعد از المپیک توکیو علاوه بر آنکه در زمین گریه کردی، فکر میکنم در رختکن هم به خودت غر زدی که من چرا خداحافظی نکردم و خودت را لعن و نفرین کردی.
اگر به آن موقع برگردم، خیلی چیزهایی بود که برای من مهم بود چون برای آن وقت گذاشته بودیم. من و «حسین مدنی» ارتباط خیلی نزدیکی داشتیم و باهم و روبروی هم بازی کرده بودیم و خیلی ارتباط صمیمی داشتیم. برای همه شوکهکننده بود، چون در 20 روز این اتفاق رخ داد و هیچکس انتظارش را نداشت. جام جهانی 2010 که اولین دوره بازیهای جهانی ما بود، زحمت زیادی کشیده بودیم و فکر کردیم صعود کردیم اما سرپرست تیم آمد و گفت که ما با پوئنشماری بالا نرفتیم. المپیک توکیو هم چون که میدانستم آخرین المپیکی هست که دارم بازی میکنم، خیلی برای آن برنامه و نقشه چیده بودیم. روز اول هم که لهستان را بردیم، همه چیز داشت خوب پیش میرفت اما یک اتفاق عجیب و غریب رخ داد و اعتماد به نفس زیادی به درون تیم آمد و فکر میکردیم قرار است به بهترین شکل ممکن المپیک را تمام کنیم اما وقتی این اتفاق رخ نداد، فشار روحی زیادی به من وارد شد و نتوانستم خودم را کنترل کنم.
*«سعید» برنامهات برای آینده چیست؟ یک آکادمی که در آمریکا داری، باشگاه هم که همچنان در فنرباغچه بازی میکنی. دیگر چه برنامهای برای آینده داری؟
یکسال دیگر با فنرباغچه قرارداد دارم و احتمالاً اگر سالهای بیشتری به من پیشنهاد بدهند، قطعا با آنها امضا خواهم کرد. در زمان کرونا که در آمریکا بودم، با توجه به اینکه مشغول برنامهریزی زندگی آیندهام در آنجا هستم، یکسری کارهای والیبالی کردم البته فقط در حد اینکه بیکار نمانم و دور از والیبال نباشم. آکادمی تا بخواهد تاسیس شود، زمان میبرد و باید خودم در آنجا به صورت فیزیکی حضور داشته باشم. چند کلینیک برگزار کردم که خوشبختانه استقبال خوبی شد. 2 دوره مربیگری در خارج و یک دوره مربیگری بینالمللی در ایران گذراندم و بالاترین مدرک مربیگری را دریافت کردم. یاد دادن و یاد گرفتن را دوست دارم و فکر میکنم در بحث مربیگری هم، چه در بخش آموزش در ردههای پایه باشم و چه در سطح حرفهای بخواهم مربیگری کنم، چیزی است که خیلی از آن لذت خواهم برد و انگیزههای بیشتری نسبت به دوران بازی دارم.
*پس به سرمربیگری در سطح بالا هم فکر میکنی؟
بله. خیلی زیاد.
*اگر یک بازیکن مثلِ «سعید معروف» به تور تو بخورد ... .
خوشحال میشوم، خودم کنار مینشینم و میگویم تو هر کاری که میخواهی انجام بده. (باخنده)
*هر کاری. تعویض کن، پاس به این بده یا به آن نده. راحتِ راحت. (باخنده) خیلی ممنون که وقت گذاشتی و با ما صحبت کردی.
مرسی و متشکر. مرسی از شما که وقت گذاشتید.
*به من که خوش گذشت.
خوشحالم که بعد از چندسال بالاخره در فضای دوستانه آمدیم و صحبتهایمان را کردیم.
*انشالله هر جا که هستی موفق باشی.
قربانت ممنون.
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در سایت منتشر خواهد شد.
پیام های که به غیر از زبان فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.