
مرهم به پای ایران
حتی وقتی چشمهایم را محکم روی هم فشار میدهم، و مدام این سوال را با خود تکرار میکنم که کدام بدبختتر بودند؛جوانی که فردای آن روز در یک ظهرگرم تابستانی در طبقه سوم خانه یکی از محلههای قدیمی تهران خودکشی کرد یا آن پیرمرد بیشناسنامه زاهدانی که احسان میگفت؟